سریال خسوف، قسمت پنجم
به گزارش وبلاگ اخبار و رویدادها، خبرنگارانـ قسمت پنجم سریال خسوف به کارگردانی مازیار میری و تهیه کنندگی همایون اسعدیان آدینه 21 آبان ماه 1400 وارد شبکه نمایش خانگی شد.
در خلاصه داستان این قسمت آمده است:
امیر و آتیه به آماده سازی کافه ادامه می دهند. در همین زمان امیر از نقشه پنهان دایی اش خبردار و با علیرضا دچار اختلاف می گردد...
امیر از سویی رابطه اش با آتیه عمیق تر می گردد و از سویی هنوز حرف آخرش را به اسما نزده است. اسما در لندن با ناامیدی منتظر اوست و همه اطرافیان امیر هم او را به خاطر روشن نکردن تکلیف اسما سرزنش می نمایند. علیرضا هم کم کم به سمیرا نزدیک می گردد. سمیرا نشان می دهد که از شهر خودشان به تهران آمده است تا به هر ترتیبی که شده پیشرفت کند و سری در سر ها در آورد. به محض خراب شدن کارش در دفتر مجله طرح نزدیک شدن به علیرضا و سپس از او به دایی اش را می ریزد تا کار و شغل و رانتی برای خودش دست و پا کند.
دایی مهراب هم آتیه را پیدا می نماید و دور از چشم امیر سراغش می رود. با توپ پر می خواهد چند تشر به او بزند و پایش را از زندگی امیر و دخترش ببرد. اما تماشا آتیه همانا و بند آمدن زبانش همان. مهراب با تماشا آتیه به سی سال پیش و روز های قبل از ازدواج می رود و به یاد عشق اول و آخری می افتد که به آن نرسید. از آن پس کار مهراب آشفته فرستادن هدیه و تماشا از دور و تعقیب آتیه می گردد. اما دیری نمی گذرد که امیر و علیرضا هم از ملاقات دایی و آتیه باخبر می شوند. عبارت سیبی که از وسط نصف شده باشه کلیشه سازترین عبارت در سریال های تمام دنیا است و بیشترین کاربردش هم در سریال های آبکی کلمبیایی، ترکیه ای و ایرانی است.
این عبارت کلیشه وقتی آزار دهنده تر می گردد که از دهان مهراب با بازی امین تارخ بیرون می آید. در سابقه، کسوت و استادی امین تارخ شکی وجود ندارد و او را در نقش های ماندگاری به یاد داریم؛ اما او چند سال است که شمایل یک نقش کلیشه ای شده است که حتی با گریمی یکسان در شبکه ها و سریال های مختلف تکرار می گردد و حالا هم نوبت به خسوف رسیده است.
نویسندگان این سریال چطور با این کلیشه از مد افتاده دوست نداشتنی کنار آمده اند؟! در این روز ها واقعا کسی نیست که بعد از فهمیدن عاشقی یک مرد با نفوذ مذهبی به دختری جوان که شبیه به عشق سی سال پیش اوست، نخندد. عدد این ماجرا ها هم همواره سی سال است. نه بیست و پنج و نه چهل، فقط سی.
خسوف مثل یک شوخی آغاز شد و مثل یک شوخی ادامه پیدا می نماید. دو جوان بیکار بذله گوی همیشگی کافه، باز کردن کافه گالری به وسیله دو دختر دانشجو، مذهبی های متصل و پر نفوذ با مسائل خانوادگی، زن کافه چی مهربان و... این ها عناصر داستانی است که اگر یک جوان در کلاس درام نویسی اش حتی با بدترین اساتید هم از آن ها استفاده کند، به شدت سرزنش می گردد. اما برای همایون اسعدیان و مازیار میری هنوز هم چنین سوژه هایی مجذوب کننده است.
آن ها نه جرات پرداختن به سوژه های واقعا ملتهب را دارند و نه برای شان می ارزد که سراغ داستانی با رگ و ریشه های کم تر اجتماعی بروند. همین که چند رسانه همواره شاکی مخالف سینما و هنر به کل از آن ها بد بگوید، برای شان کافی است و با ژست روشنفکری به کارشان ادامه می دهند و فخر می فروشند.
منبع: فرارو